دنیای هنر گمشده ناقلا |
*گزیده ای از کتاب*
هوا آفتابی و گرم بود و همه شروع به دویدن کردند. ناگهان آنها از صدای قهقهه مضطرب شدند. پرسی نگاه کرد و دید سه بچه خرگوش های جوان دو برادر با یک خواهر کوچکشان داخل علفهای بلند مشغول بازی گرگم به هوا هستند . خرگوشها وقتی پرسی را دیدند، برایش دست تکان دادند. و گفتند: سلام پرسی! ما وانمود می کنیم که خرگوش صحرایی هستیم… پرسی لبخندی زد و توجه نکرد و خرگوشها همچنان جست و خیز می کردند.
برای دانلود بریده ای از کتاب فوق کلیک کنید
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.