دوستت دارم فراموش کردم بگم |
*گزیده ای از کتاب*
بیلی و خرگوش رفتند طبقه باال تا لباس بپوشند. مادر سرش را کنار درب اتاق گذاشت و گفت: ”بیلی لباسهایت را بپوش“ بیلی سریع گفت : ”فکر می کنم شکم خرگوش کوچولو درد می کند.“ مادر صدا زد” بیلی ، بیا دندانهایت را مسواک بزن.“ بیلی سریع گفت: ” دکمه های لباس خرگوش کوچولو همه اشتباه هستند.“ مادر گفت: ”بیلی اول باید آماده شوی ، بعد با خرگوش کوچولو بازی کنی.“ مادر گفت: باالخره لباست را پوشیدی! ولی کفشهایت را کجا گذاشته ام؟ بیلی خندید و گفت: ”کفشهایم را پوشیده ام.“ مادر خندید و گفت: ”بسیار خوب“ ”کاپشن شما اینجاست. بیا بپوش. ما باید برویم و گرنه دیر خواهیم کرد.“
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.