شب طوفانی |
*گزیده ای از کتاب*
مادر خرس کوچولو داخل اتاق شد تا از احوال او باخبر شود. ” می خوای امشب پیش تو بمونم ؟ من خیلی از صدای طوفان وحشت زده شدم!” خرس کوچولو از دیدن مادرش، خیلی خوشحال شد. خرس کوچولو بینی مادرش را بوسید تا خیال او راحت شود. مادرش به او لبخند زد. خرس کوچولو احساس بهتری داشت. سپس بابای خرس کوچولو برای بررسی اوضاع وارد اتاق شد. ” آیا تو اتاق برای من هم جا هست ؟ امشب صدای غرش طوفان خیلی بلنده! ” خرس کوچولو از دیدن پدرش خیلی خوشحال شد. خرس کوچولو گوش پدرش را غلغلک داد تا خیال او راحت شود. بابا خندید! و خرس کوچولو احساس بهتری داشت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.