دنیای هنر احساس غم |
*گزیده ای از کتاب*
ماتیلدا می گوید: «سام، تو خیلی خوب می توانی از درخت بالا برویـد». «آیا می توانی بادبادک را پایین بیاوری؟» اما سام احساس غم و اندوه داشت. دست و پاهایش سنگین بودند. دوست نداشت از درخت بالا برود ـ او می خواست به خانه برود. او می خواست آرام و بی حرکت در جایی بنشیند. مایا، نفر پایینی می گوید: «بیایید ، روی شانه های یکدیگر بایستیم». گرت، نفر بالایی می گوید: «من اصلا این ایده را دوست ندارم». ماتیلدا می گوید: « هیچ راهی برای بدست آوردن بادبادک نیست». « ما باید سام را راضی کنیم.» بچه ها در حالیکه سر خود را می خارانند، درباره آنچه باید انجام دهند فکر می کنند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.